فراموشی یک گنجینه؛ مرگ تدریجی موسیقی فلکور کُردی
سه رأس مثلث فلکور اصیل کُردی منطقه دیواندره ـ یعنی ههوتو و سالال، لیلاخ، و هوشار ـ زمانی خاستگاه صداهایی بودند که از دل خاک، از رنج زندگی شبانی، از نبض کوه و دشت و دل سوختهی مردمان، نغمههایی برخاسته از جان میسرودند. موسیقیای که نه در استودیو، که در دل طبیعت، با صداقت و عمق، شکل میگرفت. هر بیتی که خوانده میشد، بر دل مینشست؛ چون حاصل تجربه، عشق، مصیبت و امید بود.
این موسیقی تنها "آهنگ" نبود، زبان روح یک قوم بود. روایتگر تاریخ نانوشته، عشقهای ممنوع، سوگها، نبردها و آدابی که در کتابها جایی نداشت. اما امروز، این گنجینهی بیبدیل، به دلایلی عجیب و تأسفبار، در حال محو شدن است. نهتنها نسل جدید از آن بیخبر است، بلکه حتی نسل میانسال نیز به ندرت صدای آن آوازها را شنیده، یا معنای بیتهای قدیمی را میداند.
چه کسی مقصر است؟
نهادهای فرهنگی؟ بیشک.
دانشگاهها و مراکز پژوهشی؟ بیتردید.
فرزندان همین خاک که گوشی به نغمهی پدربزرگان خود ندادند؟ بیتأسف، آری.
ما در دورانی زندگی میکنیم که محتواهای زرد، بیریشه و سطحی، در قالب «ترند» و «ویو» و «لایک»، جای موسیقی اصیل و عمیق را گرفتهاند. سازهای الکترونیک، جای دوزله و شمشال را پر کردهاند، و سلیقهها به سمت پاپهای بیهویت رفته است. در این وانفسای فرهنگی، هیچکس برای نجات این گنجینه قدمی برنمیدارد.
نه ثبت و ضبطی، نه پژوهشی، نه آرشیوی، نه حمایت مادی، نه حتی یک پویش مردمی جدی. این یعنی خودکشی فرهنگی. یعنی بریدن ریشهها. یعنی پاک کردن بخشی از حافظهی جمعی یک ملت.
چه شرمآور است که این همه زیبایی و اصالت، به خاطر تنبلی، بیبرنامگی و بیتفاوتی، رو به زوال برود. اگر همین امروز کسی همت نکند، شاید تا ده سال دیگر نه ههوتویی باشد که بیت بخواند، نه سالالی که زمزمهای را به خاطر بسپارد، و نه لیلاخی که کودکانش نامی از آوازهای گذشتگان شنیده باشند.
تاریخ، این بیتفاوتی را نخواهد بخشید.
فرهنگ، ما را به خاطر خواهد سپرد؛ نه به عنوان نگهبانان اصالت، بلکه به عنوان نسل بیهویت فراموشکار..
✍️ حسن آقازاده دکتری علوم ارتباطات